دلتنگیهای من
دیدی که یار جز سر جور وستم نداشت ، بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
تو آشناترین برای من بودی و باده عشقم تنها از جام نگاهت سیراب می شد... دریغ که در یک غروب بی انتها بار سفر بستی و رفتی و خاطراتمان را در کوله بارت گذاشتی و عزم سفر کردی
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |